چه خوش گفت فردوسی پاکزاد
|
چو ایران مباشد تن من مباد
وتاریخ من صلح با هر چه دوست
|
وگردنکشان زمین کنده پوست
|
نگنجد قیاسی به تاریخ برد
|
که ما سرورانیم و تو قوم خرد
|
به ما چه که از پشت کوه آمدید
|
از این فاصله بر ستوه آمدید
|
شما کشور جهل و دختر کشی
|
شما را چه بر جعل و گردن کشی
|
من از نسل جنگ آور رستمم
|
و ایرانی یاور رستمم
|
من از نسل رستم که دیوان کشد
پلیدان و بدخواه ایران کشد
|
که هشتاد ملیون در این کارزار
|
بر آرد شما را حسابی دمار
|
شما را چنان گوش مالیم سخت
|
که برگردد از رویتان کام وبخت
|
|
مرا خنده از جعل این نامتان
|
خلیجی که با فارس شد جاودان...
|
به یکباره تغییر دارد مگر
|
واینگونه آب رخ از خود مبر
|
نگاهی به تاریخ کن، دم مزن
|
تمام جهان بوده ایران من
|
نه این راه کشور گشایی نبود
|
مگر یادتان رفته جایی نبود
|
که ایرانیان بر جسارت خموش
|
چنین کار آورده ما را به جوش
|
چرا حوصله را به تنگ آورید
|
و ایرانیان را به جنگ آورید
|
مگر یادتان رفته دیروزتان
|
همه یک صدا با تمام جهان
|
به وحشی ترین حربه ها آمدید
|
و ایران چو شیری شما را درید
|
من از نسل مردان دانشورم
|
که از عالمان پر شده کشورم
که گر نامشان را بخواهم برم
نشاید توان گفت بر دفترم
|
من از مردم کشور تک خدای
|
که معبودشان را نکرده دو تای
|
من از قوم شاه حقوق بشر
|
که هر کس مساوی است با هر نفر
|
به مهمان نوازان ترین شهره ام
|
به مردان پاک زمین شهره ام
|
و این حرف صادق ز پیغمبر است
|
علوم ثریا در این کشور است
|
که رمز رسیدن به این جایگه
|
((وَ مَن دق باب الکَریم اِنفتح ))
|
چه کس مثل ایرانیان کرده زیست
|
که جن و بشرمانده این قوم چیست
|
هر آنچه که فضل است در بین شان
|
نباشد پلیدی و شر بینشان
|
خدا را سپاس از چنین بام مان
|
که ایرانی پاک شد نا م مان
|
((رطب نا ورد چوب خر زهره بار
|
چو تخم افکنی بر همان چشم دار))
|
عرب بعد از این سر گردانی مکن
|
((ادب نیست پیش بزرگان سخن))
|
که گر بار دیگر چنین بد کُنی
|
همی لرزه بر تن بباید کنی
|
برو ای عرب بار آخر فقط
|
چنین کار تو کار آخر فقط
|
|

|
|
|
|
|
|