شعر و ترانه
از تو اندازه ي پائيز بدم مي آيد از دو تا قهوه ي روميز بدم مي ايد
نه كه از طعم همين قهوه تنفر دارم بلکه از هرچه شکر ریزبدم مي آيد
از همان لحظه كه رفتي و مرا پيچاندي دیگر از كافه ي شانديز بدم مي آيد
من از آن پيچك همسايه كه پيچد عاشق از درختان گلاويز بدم مي آيد
حكم ما بهتر از اين نيست كه دل بايد داد اصلاً از بي بي گشنيز بدم مي آيد
ماه ، هم خيره نگاهم بكند اين شب ها و من از ماه چنين هيز بدم مي آيد
نگذارد كه بخوابم شب دیگرر ا، هم از همين مرغ سحر خيز بدم مي آيد
پرسه هايم همه در كوچه ي تنهايي رفت از همين شهر غم انگيز بدم مي آيد ازهمان مصرع اول که (تو)را آوردم از ردیفم و خودم نیز بدم می آید
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |